شبهای احیا
پنجشنبه عصر تقریبا مثل همه پنجشنبه ها رفتیم خونه مامانی. ساعت 4 عصر بود. بابا محسن و دایی با زحمت استخر بادی دانیال رو که برده بودم خونه مامانی برای دانیال باد کردن. دانیال هم تو حیاط خونه مامانی حسابی آب بازی کرد. انصافا هم هوا خیلی گرم بود و دانیال کلی ذوق زده شده بود. شام خونه مامانی بودیم و آخر شب برگشتیم خونه. جمعه شب بعد از افطار رفتیم خونه یکی از آشنایان که هرساله تو خونه اش مراسم احیا میگیره. عزیز اینا و عمه شبنم زود تر ازما رفته بودن و اونجا بودن. دانیال تو سکوت و تاریکی اونجا دوان نیاورد و نمی تونست یه جا بشینه. آخرش هم یه احیاء نصفه و نیمه گرفتیم و برگشتیم خونه . عزیز اینا که پیاده شدن و رفتن حسینیه دم خونه بابا محسن ...